سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۱۱: دلستانی که بجان نیست امان از چشمش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلستانی که بجان نیست امان از چشمش شد بیکبار پر از فتنه جهان از چشمش دوست هرجا که نظر کرد بتیر غمزه زخم خورده دل صاحب نظران از چشمش هرچه از دیدن آن دوست ترا مانع شد گر همه نور بصر بود بران از چشمش ببراتی که ندارد دل خلقی بستد نرگس تازه که آورد نشان از چشمش دل بخونابه اشک از مژه پیدا آورد آنچه در مخزن جان داشت نهان از چشمش نزد سلطان روم ای دلبر و گویم زنهار بده انصافم و دادم بستان از چشمش هرکرا عشق تو زد نشتر غم بر رگ جان خون دل باز گرفتن نتوان از چشمش همچو من بر سر کوی تو بسی سوخته هست روی بر خاک درو آب روان از چشمش هرکه در مطبخ سودای تو غم خورد بریخت آب در صورت خون بر سر نان از چشمش هرکرا چشم تو باشی همه چیزی بیند زآنکه غایب نبود کون و مکان از چشمش سیف فرغانی چون دیده بپوشیدی ازو عیب از دیده خود دان و مدان از چشمش سیف فرغانی