سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۰۷: دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را اگر از حلقه مایی بده گردن بزنجیرش رضیع مادر فطرت که دارد در دهان پستان بقای جاودان یابد اگر زآن لب بود شیرش کسی کز آتش شوقش ندارد شمع دل زنده هم از روغن شود کشته چراغ دولت پیرش بچندین سعی همچون مال آن شادی جانها را اگر روزی بدست آری برو چون غم بدل گیرش ایا شیرین بنیکویی ببخت شور من گویی شب وصل تو خوابی بود و روز هجر تعبیرش اگر عاصی بمحشر در شفیع از روی تو سازد کرم را بعد از آن نبود سخن در عفو تقصیرش شراب عشق در دادی و من چون چشم مخمورت خرابیها کنم زین پس که مستم کرد تأثیرش بتدبیر خرد گفتم مگر حل گردد این مشکل دگر بر ریسمان ما گره زد دست تدبیرش برای مخزن شاهیش مسکین سیف فرغانی ندارد زر ولی دارد مسی از بهر اکسیرش سیف فرغانی