سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۰۲: اگرچه راه بسی بود تا من از آتش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگرچه راه بسی بود تا من از آتش دلم بسوخت ز عشق تو چون تن از آتش ز سوز عشق تو در سینه چو کوره من دلم گرفت حرارت چو آهن از آتش ز باد دم شودش سیم و زر روان چون آب اثرپذیر چو شد خاک معدن از آتش ز باد سرد کز آن کوی آورد خاکی چو آب گرم فتد جوش در من از آتش بعشق دانه دل را چو کاه داد بباد دلم اگرچه نگه داشت خرمن از آتش نبود ایمن از آفات، در گریخت بعشق ندیده ام که کند عود مأمن از آتش چو بستدش ز جهان و بخود گرفتش عشق چو ماهی است که کردست مسکن از آتش اگرچه شمع سر اندر دهان گاز نهاد گرفت نور و برافراخت گردن از آتش دل مجرد از آفات غیر محفوظست که بی فتیل سلیم است روغن از آتش ز کار عشق بتن رنج می رسد آری مدام دود بود قسم گلخن از آتش نصیب دیده من از رخ تو حرمانست همیشه دود خورد چشم روزن از آتش بنور عشق کند حسن همچو گلشن دل بلی چراغ کند خانه روشن از آتش بعشق راه توان یافت سوی تو که کلیم ببرد راه بوادی ایمن از آتش سیف فرغانی