سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴: دلی کز وصل جانان بازماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلی کز وصل جانان بازماند تنی باشد که از جان باز ماند نگارینا منم بی روی خوبت شبی کز ماه تابان باز ماند چه باشد حال آن بیچاره عاشق که از وصلت بهجران باز ماند چه گردد ذره سرگشته راحال که از خورشید رخشان باز ماند اگر خورشید رخسار تو بیند درآن رخساره حیران بازماند وگر بار فراقت بروی افتد ز دور این چرخ گردان باز ماند غم تو قوت جان عاشقانست روا نبود کز ایشان بازماند نه دست خلق راشاید عصایی که از موسی عمران باز ماند کسی را دست آن خاتم نباشد کز انگشت سلیمان بازماند باسکندر کجا خواهد رسیدن گر از خضرآب حیوان بازماند بزیر ران هر مردی نیاید چو رخش از پور دستان باز ماند نگارا سیف فرغانیست بی تو چو بلبل کز گلستان بازماند زر اشعار او در روم گنجیست که زیر خاک پنهان بازماند سیف فرغانی