سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵: فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد روزگاری ناکشیده محنت هجران تو چون توان از نعمت وصل تو برخوردار شد تا بدیدم نرگس مخمور تو از خمر عشق آنچنان مستم که نتوانم دگر هشیار شد آنکه مردم را بدم کردی چو عیسی تندرست چشم بیمار تو دید از عشق تو بیمار شد شور از مردم برآمد گریه بر عاشق فتاد چون لب شیرین تو از خنده شکربار شد چاره تسلیم است با تقدیر نتوان پنجه کرد دست تدبیرم چو اندر کار تو بی کار شد تا تو پیدا آمدی ما را خموشی بود کار گل چو رو بنمود بلبل را سخن ناچار شد پیش ازین بی عشق تو در نظم ما ذوقی نبود هرکه عاشق گشت بر شیرین شکر گفتار شد گر کسی خواهد که بیند جان مصور همچو جسم گودرین صورت نگر کز حسن معنی دار شد سیف فرغانی جوانی رفت تا کی عاشقی پیر گشتی، توبه کن، هنگام استغفار شد سیف فرغانی