سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۶: آن کو بدر تو سر نهاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن کو بدر تو سر نهاده است پای از دو جهان بدر نهاده است در دام غم تو طایر وهم با بال شکسته پر نهاده است سلطان که بسکه نقش نامش بر چهره سیم و زر نهاده است تا باشدش آب روی حاصل بر خاک در تو سر نهاده است در خانه دل ز دست عشقت غم بر سر یکدگر نهاده است عاشق چه کند چو اندرین ره از بهر تو پای در نهاده است باری بکشد بپشت همت چون روی بدین سفر نهاده است بیچاره سری گرفته بر دست پای از همه پیشتر نهاده است از بهر مراد دل درین راه جا نیست که در خطر نهاده است عاشق سر خدمتی عجب نیست در پای رقیب اگر نهاده است ترسا بنهد ز بهر عیسی سر بر قدمی که خر نهاده است رویت که بنور او توان دید ارواح که در صور نهاده است دیر است که از پس هوایت اندر پی ما شرر نهاده است در پیش رخ تو عقل کوریست کش آینه در نظر نهاده است از بهر بهای بوسه تو کش روح به از شکر نهاده است گر جان برود تفاوتی نیست اندر لبت آن اثر نهاده است خورشید و مهت نمی توان گفت در من خرد این قدر نهاده است کز جبهه تو هزار اکلیل بر تارک ماه و خور نهاده است آن خشک لبی که دست عشقش داغی ز تو بر جگر نهاده است از خون جگر بر آستانت صد نقطه بچشم تر نهاده است سیف فرغانی