سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳: اگر خورشید و مه نبود سعادت با درویش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر خورشید و مه نبود سعادت با درویش را وگر مشک سیه نبود همان حکم است مویش را ز شرق همت عشاق همچون صبح روشن دل چه مطلعهای روحانیست مر خورشید رویش را سزد از عبهر قدسی و از ریحان فردوسی اگر رضوان کند جاروب بهر خاک کویش را مقیم خاک کوی او بیک جو برنمی گیرد بهشت هشت شادروان و نقد چار جویش را کسی کو کم نکرد (دنیا) نیابد در رهش پیشی کسی کو گم نگشت از خود نشاید جست و جویش را گروهی کز غمش چون عود می سوزند جان خود ز هر رنگی که می بینند می جویند بویش را چو حلاج از شراب عشق او شد مست لایعقل نمی کردند هشیاران تحمل های (و) هویش را چو در میدان عشق او نه مرد جست و جو بودم بمن کردند درویشان حوالت گفت و گویش را ز صدر سینه هر ساعت توان دلرا برون کردن ولی نتوان برون کردن ز دل مرآرزویش را ز خون دل روان کردست جویی سیف فرغانی ندانم تا چو سیل این جو چه سنگ آرد سبویش را سیف فرغانی