سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۶: رفتی و دل ربودی یکشهر مبتلا را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتی و دل ربودی یکشهر مبتلا را تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم کز نالهای زارم زحمت بود شما را از عشق خوب رویان من دست شسته بودم پایم بگل فروشد در کوی تو قضا را از نیکوان عالم کس نیست همسر تو بر انبیای دیگر فضلست مصطفا را در دور خوبی تو بی قیمتند خوبان گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را مجروح هجرت ای جان مرهم زوصل خواهد اینست وجه درمان آن درد بی دوا را من بنده ام تو شاهی با من هرآنچه خواهی می کن که بر رعیت حکم است پادشا را گر کرده ام گناهی درملک چون تو شاهی حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را از دهشت رقیب دورست سیف از تو در کویت ای توانگر سگ می گزد گدا را سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت (مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا) سیف فرغانی