سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۷۵: بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی دور از تو می گذارم، عمری چنانکه دانی من آمدن به پیشت، دانی نمی توانم اما اگر تو آیی، دانم که می توانی از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی چون مجمر از فراقت، دارم دلی پر آتش دودم به سر بر آمد، زین آتش نهانی از درد درد خویشم، یکدم مدار خالی کان است عاشقان را، اسباب زندگانی عهد جوانی من، بگذشت در فراقت بازای تا ببویت، باز آیدم جوانی در بزم عشق او جان، باید که خوش بر آید ور زانچه بر نیاید خوش باشد از گرانی گرچه ز من ملول است او ای صبا چنان کن کین نامه هر چه بادا بادا بدور رسانی گویی چو نامه سلمان، می پیچد از فراقت در خویشتن چه باشد، باری گرش بخوانی سلمان ساوجی