سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۶۳: ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی مرا صبح وصال او، نمی گردد شبی روزی نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما که با یاد جمال او، شب ما می کند روزی بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی! بجز بر خاتم لعلش، مبادم هیچ فیروزی ز مجلس شمع را ساقی، ببر در گوشه ای بنشان که امشب ماه خواهد کرد، ما را مجلس افروزی بسوز و گریه چون شمع ار نخواهی گشت در هجران به یکدم می توان کشتن، مرا چندین چه می سوزی؟ اگر زخمی زنی بر من، چنانم بر دل آید خوش که بر گل در سحرگاهان، نسیم باد نوروزی قبای عمر کوتاهست، بر بالای امیدم مگر باز آیی و وصلی، شبی بر دامنم دوزی چه خواهی کرد ای سلمان، به هجران صرف شد عمرت مگر وصلش بدست آری، وزان عمری تو اندوزی سلمان ساوجی