سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۳۴: بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه پیغام تو آورد صبا سلمه الله چون خاک رهم بود قراری و سکونی باد آمد و بر بوی توام می برد از ره باد سحر از بوی تو بخشید مرا جان بادم به فدای قدم باد سحرگه ای خیل خیالت سر زلفت به شبیخون هر نیم شبی بر سر من تاخته ناگه از شرم عذار تو برآورده عرق گل وز فکر جمال تو فرو رفته به خود مه بگریست به خون جگر و زار بنالید در نامه چو شد خامه ز حال دلم آگه حال من شوریده چه محتاج بیان است رنگ رخ من بین که بیانی است موجه از خاک رهم خوارتر افتاده ه کویت سلمان نه فتاده است که بر خیزد ازین ره سلمان ساوجی