سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۲۴: قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این اشکم روان شدست، ز عین عناست این در خویش ره نداد دلم هیچ صورتی غیر خیال دوست که گفت آشناست این؟ عمریست تا نشسته ام ای دوست بر درت! نگذشت بر دلت که برین در چراست این؟ می گفت: کام جان تو از لب روا کنم این خود نکرد جان به لب آمد رواست این بگذشت دوش بر من و انگشت می نهاد بر دیده گفتمش: صنما بر کجاست این؟ تهدید می نمود ولی گفت: چشم من دل می برد ز مردم والحق جفاست این او می کند جفا و من انگشت می نهم بر حرف عین خویش که عین خطاست این عهدی است تا نمی شنوم بویت از صبا از توست یا ز سستی باد صباست این می زد غم تو حلقه و در بسته بود دل جان گفت در مبند که دلدار ماست این سر در رهش نهادم و گفتم: قبول کن! گفتا: چه می کنم که محل بلاست این؟ پرسیده ای که ناله سلمانت از چه خواست؟ آیینه را بخواه و ببین کز چه خاست این؟ سلمان ساوجی