سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۰۰: در راه غمت کرده ز سر پای بپویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در راه غمت کرده ز سر پای بپویم ور دست دهد، ترک سر و پای بگویم در بحر غم عشق که پایاب ندارد غوصی کنم آن گوهر نایاب بجویم در دامن پاک تو نشاید که زنم دست تا ز آب و گل خویش به کل دست بشویم آشفته زلف تو چنانم که گل من هر کس که ببوید شود آشفته ببویم خون دل من دیده روان کرده بدین روی دیدی که چه آمد ز دل و دیده به رویم؟ ای محتسب از کوی خرابات مرانم بگذار که من معتکف این سر و کویم بر کهنه سفال قدح می چه زنی سنگ؟ کان عهد کهن را زده بر سنگ و بسویم بر دوش کشد پیر مغان باده به بویش وز باده دوشین شده من مست ببویم گویند که سلمان ره میخانه چه پویی پویم که نسیمی زخم را ز ببویم سلمان ساوجی