سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۲۹۹: از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از سر کوی تو ما بی سر و سامان رفتیم تشنه و مرده ز سرچشمه حیوان رفتیم ما چو یعقوب به مصر، از پی دیدار عزیز آمدیم اینک و با کلبه احزان رفتیم چند گویند رقیبان به غریبان فقیر که گدایان بروید از در ما، هان رفتیم سالها ما به امید نظری سرگردان بر سر کوی تو گشتیم و به پایان رفتیم چون مگس گرز سر خوان تو ما را راندند تو مپندار که ما از سر این خوان رفتیم ما چو آب گذران در قدم سرو سهی سر نهادیم خروشنده و گریان رفتیم بلبلانیم چو ما را ز بهار تو نبود هیچ برگی و نوایی ز گلستان رفتیم ما نکردیم گناهی حرجی بر ما نیست جان سپردیم به عشق تو و بی جان رفتیم سر من رفت و نرفتم ز سر پیمانت لله الحمد که ما با سر و پیمان رفتیم عشق چون بی سر و پایی مرا پیش تو دید گفت حیف است که ما بر سر سلمان رفتیم سلمان ساوجی