سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۲۷۴: هر خدنگی که ز دست تو به جان میرسدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر خدنگی که ز دست تو به جان می رسدم من چه گویم که چه راحت به روان می رسدم؟ خود گرفتم که به من دولت وصلت نرسد ناوکی آخر از آن دست و کمان می رسدم من که باشم که رسد دیدن روی تو به من این قدر بس که به کوی تو فغان می رسدم بلبل باغ جمال توام از گلبن وصل گر به رنگی نرسم بویی از آن می رسدم ترک سودای تو هرگز نکنم، منع چه سود؟ خود گرفتم نرسم بویی از آن می رسدم ناله آمد که کند با تو بیان حال دلم وینک اندر عقبش اشک روان می رسدم راز سر بسته زلف تو نمی یارم گفت که زبان می کشند چون به زبان می رسندم از فراقت نتوانم که زنم دم کان دم شعله شوق تو از دل به دهان می رسدم از تو پنهان چه کند حال دل خود سلمان که حکایت به دل خلق جهان می رسندم سلمان ساوجی