سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۲۴۲: میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می برد سودای چشم مستش از راهم دگر از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟ دیده می بندم ولی از عکس خورشید بلند در درون می افتد از دیوار کوتاهم دگر هست در من آتشی سوزان، نمی دانم که چیست؟ این قدر دانم که همچون شمع می کاهم دگر هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم تازه می گردد هوای هر سحرگاهم دگر زندگانی در فراقت گر چنین خواهد گذشت بعد از نیم زندگانی بس نمی خواهم دگر همچو خاکم بر سر راه صبوری معتکف باد بر بوی تو خواهد بردن از راهم دگر یار گندمگون خرمن سوز سنبل موی من جو به جو بر باد خواهد داد چون کاهم دگر ساقیا از آب رز یک جرعه بر خاکم فشان هان که درخواهد گرفتن آتشین آهم دگر در ازل خاک وجود من به می گل کرده اند منع می خوردن مکن سلمان به اکراهم دگر! سلمان ساوجی