سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۲۱۵: آن که باشد که تو را ببیند و عاشق نشود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن که باشد که تو را بیند و عاشق نشود؟ یا به عشق تو مجرد ز علایق نشود؟ با تو داردم زازل سابقه عشق ولی کار بخت است و عنایت به سوابق نشود در سرم هست که خاک کف پای تو شوم من برینم، مگر بخت موافق نشود شعله آتش دل، سر به فلک باز نهاد دارم امید که دودش به تو لاحق نشود می کند دست درازی سر زلفت مگذار تا به رغم دل من با تو معانق نشود هر که این صورت و اخلاق و معانی دارد که تو داری، ز چه محبوب خلایق نشود؟ شب به یاد تو کنم زنده گواهم صبح است روشن این قول به بی شاهد صادق نشود با دهان و لب تو جان مرا رازی هست همه کس واقف اسرار دقایق نشود کار کن کار که کار تو میسر سلمان به عبارات خوش و نکته رایق نشود سلمان ساوجی