سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۲۱۰: سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود برود این سر سودایی و سودا نرود پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود پای سست است و رهم دور از آن می ترسم که سر من برود در طلب و پا نرود هر که را گوشه دل خلوت خاص تو بود دلش از گوشه خلوت به تماشا نرود عشقت آمد به سرم و زمن مسکین بستند عقل و دین هر دو و دانم که بدینها نرود سیل خون دل ما می رود از دیده بگو با خیال تو که در خون دل ما نرود ما دلی ناسره داریم به بازار غمت درم قلب ندانم برود یا نرود؟ چند گویی که دلم رفت به خوبان سلمان! دیده بر دوز و دل از دست مده تا نرود سلمان ساوجی