سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۸۳: زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف و رخسار تو را شام و سحر چون خواند؟ هر که یک حرف سیاهی ز سپیدی داند می کنم ترک هوای سر زلف تو و باز باد می آید و این سلسله می جنباند اشک من آنچه ز زار دل من می گوید راست می گوید و از دیده سخن می راند دل به او دادم و او کرد به جانم بیداد هیچکس نیست که داد من از او بستاند آب چشمم ننشاند آتش و من می دانم کاتش من به جز از خاک درش ننشاند هر چه گوید ز لبش جان، همه شیرین گوید و آنچه داند ز رخش دل، همه نیکو داند ماند سلمان ز درت دور و چنان می شنود: که مراد تو چنین است و بدین می ماند سلمان ساوجی