سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۷۰: آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد دل گوشمال یافت ز سودای زلف او تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست کو دید روی ما و هوادار ما نشد سودی ندید آن دل بی مایه کو بجان سودای ما نکرد خریدار ما نشد سودی که رفت بر سر بازار شوق ما خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟ ما گنج گوهریم به کنج خراب دل چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد در کار ما نرفت که در کار ما نرفت فی الجمله که بود که در کار ما نشد آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد سلمان ساوجی