سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۶۹: باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری حقا که بسی سردتر از باد خزان شد خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت بر بوی خوشت روی هوا رقص کنان شد تا بر در میخانه جان، لعل تو زد مهر در مصطبه ها رطل می لعل گران شد سر چشمه حیوان به دهان تو تشبه کرد از نظر مردم از آن روی نهان شد ماه از نظر مهر رخت یافت نشانی زان روی جهانی به جمالش نگران شد گفتم به دل: ای دل مرو اندر پی زلفش نشنید سخن، عاقبت اندر سر آن شد جان بر سر بازار غمش دادم و رستم نقدی سره باید که بدان رسته توان شد سلمان ساوجی