سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۴۰: ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش مست و سودا زده ام بر در خمار آورد عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد عشق را شور می لعل تو در کار آورد صفت صورت روی تو به چین می کردند صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد منکر باده پرستان لب لعلت چو بدید هم به کفر خود و ایمان من اقرار آورد خار سودای تو در دل به هوای گل وصل بنشاندیم و همه خون جگر بار آورد با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب عاقبت هجر تو روزم به شب تار آورد گوییا دود کدامین دل آشفته مرا به کمند سر زلف تو گرفتار آورد؟ رخ ز دیدار تو یک ذره نتابد سلمان که مرا مهر تو چون ذره پدیدار آورد سلمان ساوجی