سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۱۰۹: هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر آن حدیث که از عشق می کند، روایت خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان که این معامله، موقوف دولت است و هدایت تو پادشاهی و ما را که بنده ایم و رعیت ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت سلمان ساوجی