سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۵۹: چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم مخمور تو تا در خواب مستی خفته است از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است سنبلت را بس پریشان حال می بینم، مگر باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟ چشم بد دور از گل رویت، که در گلزار حسن هرگز از روی تو نازکتر، گلی، نشکفته است دیده باریک بی نم، در شب تاریک هجر بس که بر یاد لبت، درهای عدنان، سفته است دل چو در محراب ابرو، چشم مستت دید و گفت کافر سرمست در محراب بین، چون خفته است خاک راهت، خواستم رفتن به مژگان، عقل گفت نیست حاجت کش صبا، صدره به گیسو رفته است عاقبت هم سر به جایی برکند، این خون دل کز غم عشق تو سلمان، در درون، بنهفته است سلمان ساوجی