سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۴۱: گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست می زند، حلقه زلف تو در غارت جان نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست می، به هشیار ده ای ساقی مجلس، که مرا نشئه ای هست هنوز، از می باقی الست من که صد سلسله از دست غمت، می گسلم یک سر مو نتوانم، ز دو زلف تو گسست هر که پیوست به وصلت، ز همه باز برید وانکه شد صید کمندت، ز همه قید برست جان صوفی نشد، از دود کدورت، صافی نا نشد در بن خمخانه، چو دردی بنشست با سر زلف تو سودای من، امروزی نیست ما نبودیم که این سلسله در هم پیوست جست، سلمان ز جهان بهر میان تو کنار راستی آنکه ازین ورطه، به یک موی بجست سلمان ساوجی