سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۶: هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرکه از خود خبری دارد، ازو بی خبر است عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سراست جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری هر که او غم جان است، به جان در خطر است جان من، همنفس باد سحر خواهد بود تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است مردم چشم من از با تو نظر باخت، چه شد عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است خاک بادا! سر من، گر سر افسر، دارم تا به خاک کف پای تو سرم، تا جور است آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟ زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است سلمان ساوجی