سلمان ساوجی
غزلیات
غزل شماره ۳۲: در سرم زلف تو، سودا انداخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا انداخت تن بی جان مرا، در پی خویش سایه وار، آن قد و بالا انداخت آهو از باد، چو بوی تو شنید نافه مشک، به صحرا انداخت وعده ای داد، به امروز، مرا باز امروز، به فردا انداخت عالمی بود، شکار غم دوست از میان همه، ما را انداخت بوی آن باده مرا از مسجد به در دیر مسیحا، انداخت پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت راه، بر کوچه ترسا، انداخت عمر در میکده، سلمان گم کرد یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت سلمان ساوجی