جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۶۹: ای چشم و دهان تو به هم خواب و خیالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای چشم و دهان تو به هم خواب و خیالی روی تو و ابروی تو بدری و هلالی آن زلف تو بر روی تو دیوی ست پریزاد یا نی که به هم بر شده نوری و ظلالی تا سوختگان ناله برآرند چو بلبل یک ره بنما همچو گل از پرده جمالی دی باد صبا حال سر زلف تو می گفت بیچاره دل افتاد از آن حال به حالی ای باد! بگو حال من خسته بر دوست گر زان که ترا هست درین پرده مجالی کان عاشق دلسوخته در هجر تو بگداخت در وی بنمانده ست اثر جز که خیالی تا خود چه بلا خواست ز بالای تو گویی بر عالمیان رای خداوند تعالی ای مه! بنما چهره که روزم به شب آمد کآن روز که بی تو گذرد هست چو سالی شد نیست به یکبار جلال از خود اگر بود بر خاطرت از هستی او گرد ملالی عمرش به زوال آید و هرگز نپذیرد در خاطر او آتش عشق تو زوالی جلال عضد یزدی