جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۳۱: چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟ چند کشم جور و ستم، وا دل من وا دل من زلف تو دل می طلبد از من بیدل به چه روی غمزه غارتگر تو بُرْد به یغما دل من خسته دل غم زده ام تنگ تر است از دهنت تا دهن تنگ ترا کرد تمنّا دل من خیل خیالت چو کند بر دل غمدیده گذر دامن گوهر دهدش دیده دریا دل من تا نرسد چشم بدان آتش رخسار ترا بادِ سپندی بر آن عارض زیبا دل من هر شکن از زلف تو شد مسکن و مأوای دلی بسته زلف سیهت نیست به تنها دل من شیشه صاف است دلم سنگ سیاه است دلت فرق ببین چند بود از دل تو تا دل من گر چه به نادیدن من هست شکیبا دل تو لیک به نادیدن تو نیست شکیبا دل من منع کنندم که جلال از پی دل چند روی باز گذارید مرا بهر خدا با دل من جلال عضد یزدی