جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۸: آن ابرو و رخ نیست هلال و قمر است آن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن ابرو و رخ نیست هلال و قمر است آن وان عارض ولب نیست که شمع و شکر است آن گر دردسری هست ترا راحت جان است ور راحت دل می طلبی دردسر است آن سیلاب که بر چهره ام از دیده روان است بازیچه مپندار که خون جگر است آن بدنامی عشّاق که در چشم تو عیب است نزد من اگر عیب نگیری هنر است آن عیب و هنرش زود شود فاش هر آن چیز کاندر نظر مردم صاحب نظر است آن ز آشفتگی آشفته کند حال جهانی زلف تو که سر فتنه دور قمر است آن ای خواجه هشیار! به سر منزل خوبان آهسته قدم نِه که مقام خطر است آن پاکیزه تر از حسن رُخت را صفتی هست از حُسن فزون است که چیزی دگر است آن ترسم که خیالت چو قدم رنجه نماید در دیده من جای نماند که تر است آن این کام جلال است که در پای تو میرد از خویش مرانش که ز مرگش بتر است آن جلال عضد یزدی