جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۵: دردی که مراست با که گویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دردی که مراست با که گویم درمان دل خود از که جویم گه فتنه خال عنبرینم گه بسته زلف مشک بویم عشق آمد و رفت نام و ننگم شوق آمد و بُرد آب رویم دل کم نکند ز عشق مویی ور عشق کند بسان مویم خالی نشود ز آرزو سر ور سر برود در آرزویم گر جان خواهی بگوی با من تا دست ز جان خود بشویم ور سرطلبی اشارتی کن تا ترک سر و جهان بگویم من ذرّه ام و تو آفتابی شاید که نظر کنی به سویم خاک قدم توام ولیکن بر باد مده چو خاک کویم آن کاو چو جلال بنده تست من بنده کمترین اویم جلال عضد یزدی