جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۹۶: شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم تا من نتوانم که دگر زهد فروشم دل هر نفسم پند همی داد که هش دار المنّة لِلّه که نه دل ماند و نه هوشم زین پس من و رندی و سر کوی خرابات وز هر که جهان پند دهندم ننیوشم شیخم سخنی گفت و دلم زو ننیوشید ساقی قدحی ده که به روی تو بنوشم هرچند که پوشیده ام این دلق مرقّع زنّار هوس می کندم از تو چه پوشم هر صبح به مسجد چه نهم پای که هر شب از میکده آرند سوی خانه به دوشم غلغل به صف قدس درافتد چو درآید در نیم شبان از در میخانه خروشم آتش زندم اندر خم و خمخانه افلاک بر خود چو خُم باده هر آن گه که بجوشم ای زاهد شب خیز مده دردسرِ ما کز یا رب تو خواب نیامد شب دوشم وی چاکر سرحلقه رندان خرابات من حلقه به گوشان ترا حلقه به گوشم گویند که باز آی جلال از مَی و معشوق تقدیر چو یاری ندهد هرزه چه کوشم جلال عضد یزدی