جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳: من شمع طلعتت را پروانه ای حقیرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من شمع طلعتت را پروانه ای حقیرم پروانه وار روزی در پیش پات میرم از دست چشم و زلفت پیش که دادخواهم؟ این می کشد به بندم وان می کشد به تیرم خیز ای طبیب نادان! ترک معالجت کن من درد عشق دارم درمان نمی پذیرم بر خاکم ار خرامی چون سرو و من چو سبزه از خاک سر برآرم تا دامنت بگیرم ای دوستان! مجویید از بند او خلاصم آزادم از دو عالم تا در کفَش اسیرم باران اشک بارم چون ابر و برق خیزد از آه دردناکم وز آتش نفیرم روی از تو بر نپیچم گر می کشی به تیغم چشم از تو بر ندوزم گر می زنی به تیرم در پایت اوفتادم ای دوست دست من گیر می کش به ناوک خود [منگر] که من حقیرم من ترک او نگویم ور جان رود درین سر کز جان گزیر باشد وز دوست ناگزیرم بر خاک آستانش هر شب مقام سازم وز شوق وصل گویی پهلوست بر حریرم تا از جلال دوری روزی نکرد یارم نام تو از زبانم یاد تو از ضمیرم هر چند دوست هرگز یاد جلال نارد یک لحظه نیست خالی از یاد او ضمیرم جلال عضد یزدی