جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰: بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم کی بود باز که چون بخت درآیی ز درم؟ پیش از این یک نفسم بی تو نمی رفت به سر بعد ازین تا ز فراق تو چه آید به سرم گفتم احوال دل خویش نگویم با کس لیکن از بی خبری رفت به عالم خبرم جان سپر ساخته ام ناوک مژگان ترا تا همه خلق بدانند که من جان سپرم بی گل روی تو چون غنچه دلم تنگ آمد بیم آنست که بر خویش گریبان بدرم سرو گفتم که به بالای تو ماند امروز زهره ام نیست کزین شرم به بالا نگرم دل خود می طلبم باز و یقین می دانم که من از دست تو گر دل ببرم، جان نبرم ترک دنیا کنم ار سوی خودم راه دهی کو سر کوی تو تا من ز جهان در گذرم تا خیال رخ خوب تو مرا در نظر است می نیاید به حقیقت دو جهان در نظرم سخت هجر تو اثر کرد و از آن می ترسم که در اندوه فراق تو نماند اثرم به صبوری نتوان کرد مداوای جلال بِهی ام نیست که هر روز که آید بترم جلال عضد یزدی