جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳: دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دردی از هجر تو دیدم، که ندیدم هرگز و آنچه این بار کشیدم، نکشیدم هرگز کامم این بود که در پای تو میرم روزی مُردم از حسرت و این کام ندیدم هرگز بهر تو بس که شنیدم سخن ناخوش خلق وز تو روزی سخن خوش نشنیدم هرگز هر که را حال نکو بود به کامی برسید من بدحال به کامی نرسیدم هرگز باغبانا! مکن از گوشه باغم بیرون که من از باغ تو یک میوه نچیدم هرگز منم آن بلبل عاشق که چو مرغ خانه بر درت ماندم و جایی نپریدم هرگز جان شیرین ز فراقت به لب آمد چو جلال کز می وصل تو جامی نچشیدم هرگز جلال عضد یزدی