جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹: افکند گل ز چهره خود روی پوش باز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
افکند گل ز چهره خود روی پوش باز وز بلبلان خسته برآمد خروش باز آن را که در ازل خرد و هوش برده اند تا بامداد حشر نیاید به هوش باز شد در سکون صومعه سر رشته ام ز دست پای من و طواف درِ مَی فروش باز هر صبح کز شراب کنم توبه نصوح بینی که شام مست کشندم به دوش باز در خواب دوش طرّه او داشتم به دست دستم نسیم غالیه دارد ز دوش باز آن را شراب صرف محبّت بود حلال کز دست دوست زهر نداند ز نوش باز در هجر ناله سود ندارد که گل چو رفت بلبل زبان ببندد و گردد خموش باز آزاد گشتم از گره زلف او، ولی بگشاد حلقه ای و شدم حلقه گوش باز بعد از هزار سال چو نام لبت برند خون در تن جلال درآید به جوش باز جلال عضد یزدی