جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۹: چون سرانگشت آن نگارین دید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون سرانگشت آن نگارین دید عقل انگشت خویشتن بگزید باد بویش به بوستان آورد غنچه بر خویشتن پیرهن بدرید هر شبی در هوای لعل لبش ما و چشم و سرشک مروارید عاشقان جان نثار او کردند زلف هندوش یک به یک برچید عالمی در غم لبش مردند هیچ کس طعم آن شکر نچشید هر کس از وی حکایتی کردند کس به کنه کمال او نرسید هر دلی کز کمند عشق بجَست تار زلفش به دام عشق کشید هر که در قید عشق شد محبوس تا قیامت ز بند او نرهید همچو من فتنه گشت بر رخ او هر که آن شیوه و شمایل دید جانش از درد رسته شد چو جلال هر که این درد را به جان بخرید جلال عضد یزدی