جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸: مرا خیال وصالش ز سر به در نرود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا خیال وصالش ز سر به در نرود اگر سرم برود عشق او ز سر نرود من این معاینه با خود به خاک خواهم برد که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا هزار غصّه و خونابه در جگر نرود شراب صرف محبّت حرام باد بر آن که چون رود ز جهان مست و بی خبر نرود هزار سال بخسبم به زیر خاک و هنوز ز لوح سینه من نقش آن به سر نرود اگر تیغ و سنان قصد جان کند محبوب محبّت از دل عاشق بی غم و غصه نرود رواست کز همه عالم نظر فروبندم که نقش آنکه بود در دل از نظر نرود حدیث روضه رضوان مکن که خاطر را ز کوی دوست به سر منزل دگر نرود بسوز خرمن عمرت جلال از آتش عشق که خرمنی که بسوزد به باد بر نرود جلال عضد یزدی