جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵: چند جانم پس زانوی عنا بنشیند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چند جانم پس زانوی عنا بنشیند همدم درد به امّید دوا بنشیند چون دل و دیده ام از آتش و آب است خراب گر درآید ز درم دوست کجا بنشیند یک دم اندر طلب دوست ز پا ننشینم عاشق دلشده بی دوست چرا بنشیند ای بسا فتنه که از هر طرفی برخیزد بهر آن گوشه که آن فتنه ما بنشیند کس چه داند که چه خیزد دل مشتاقان را دوست هر جای که برخیزد و یا بنشیند ای که چون بنشستی سرو به خدمت برخاست باز اگر برخیزی سرو ز پا بنشیند آتشی در دلم از هجر تو افروخته است یک نفس پیش دلم بنشین تا بنشیند روی تو قبله دلهاست مپوشان زین بیش تا هر آن کس که ببیند به دعا بنشیند چون جلال از پی وصلت ز سر جان برخاست تا به کف نآرد وصل تو، کجا بنشیند جلال عضد یزدی