جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶: عشّاق ز دل درد ترا دام نهادند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشّاق ز دل درد ترا دام نهادند ناکامی سودای ترا کام نهادند شادی جهان جمله به یک جو نخریدند چون بر سر بازار غمت گام نهادند گیسوی تو دامی ست که آنان که پرستند از دام جهان پای در آن دام نهادند این سنبل شوریده و آن نرگس مستت بس فتنه و آشوب در ایّام نهادند یک ذرّه ز شوق من و حُسن تو ببردند پس دوزخ و فردوس ورا نام نهادند عالم به عدم بود که اندر سر مدهوش سودای سر زلف دلارام نهادند زان زلف که انجام ندارد سرِما را در عهد ازل تا چه سرانجام نهادند عشق است یکی جام پر از یاد لب دوست سرمستی کونین در آن جام نهادند دل سوخته عشق جلال است و هنوزش در دایره سوختگان خام نهادند جلال عضد یزدی