جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳: آن را که غمی باشد و گفتن نتواند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن را که غمی باشد و گفتن نتواند شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند از ما بشنو قصّه ما ورنه چه حاصل پیغام که باد آرد و گفتن نتواند بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم بی باد صبا غنچه شکفتن نتواند از اشک زدم آب همه کوی تو تا باد خاشاک سر کوی تو رُفتن نتواند شوریده تواند که کند ترک سر خویش ترک سر زلف تو گرفتن نتواند اندر دل ما عکس رخ خوب تو پیداست در آینه کس چهره نهفتن نتواند جوینده چه سختی ست که بر خود نکند سهل فرهاد چه سنگ است که سفتن نتواند آن شد که جلال از سر کوی تو شود دور کز ضعف چنان است که رفتن نتواند جلال عضد یزدی