جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۹۵: شب چو به سر رفت و آفتاب برآمد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب چو به سر رفت و آفتاب برآمد بخت سرآسیمه ام ز خواب برآمد مه چو نهان شد درآمد از در من دوست ماه فرو رفت و آفتاب برآمد طرّه عنبرشکن به دست صبا داد جمله جهان بوی مشک ناب برآمد باد صبا در ربود سنبلش از گل پرتو خورشید از سحاب برآمد گل نشنیدم که از بنفشه تتق بست ماه ندیدم که با نقاب برآمد مردم چشمم ز بس که اشک ببارید از مژه ام خون به جای آب برآمد غمزه برآشفت چون لبش بگزیدم فتنه نگر، باز کز شراب برآمد عمر چو می شد مرا به دست دلش داد پای به سنگش ز بس شتاب برآمد جلال عضد یزدی