جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۹۲: مگر فتنه عشق بیدار شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر فتنه عشق بیدار شد که خلوت نشین سوی خمّار شد بگویید با پیر دَ یرِ مغان که دین کفر و تسبیح زنّار شد عجب نیست سرّ انا الحق از آن که مانند منصور بر دار شد ایا دوستان! موسم یاری است که کارم بدین گونه دشخوار شد ایا عاشقان! نوبت زاری است که احوال زار این چنین زار شد چه می بود گویی که در داو عشق که یک باره دست من از کار شد دلم همچو بلبل بنالید زار سحر چون صبا سوی گلزار شد مگر پخت سودای زلفش دلم که در چنگ محنت گرفتار شد به عیّاری آموخت اینک جلال چو جویای آن شیخ عیّار شد جلال عضد یزدی