جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۴۸: «یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
«یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست طاقت روز فراق و شب تنهایی نیست دین و دنیا چه بود وصل تو خواهم که مرا هیچ کامی دگر از دینی و دنیایی نیست ناگهت در گذر خلق بگیرم روزی تشنه و آب روان جای شکیبایی نیست عاشقان را که سر کوی ملامت جای است غم بدنامی و اندیشه رسوایی نیست خلق گویند که زیباتر از این یاری گیر در جهان گشتم و مثل تو به زیبایی نیست نه من سوخته سودای تومی ورزم و بس هیچ سر نیست که در عشق تو سودایی نیست خونم از دیده بپالود و کنون در تن من آنقدر خون که بدان دست بیالایی نیست داشتم یک دل و بردی دگرت چیست مراد هر زمانم دلی از نو که تو بربایی نیست سخن عشق چه گویی بر نااهل جلال چه کشی سرمه در آن دیده که بینایی نیست جلال عضد یزدی