جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۴۲: به بالین غریبانت گذر نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به بالین غریبانت گذر نیست ز حال مستمندانت خبر نیست ز تو پروای هستی نیست ما را تو را پروای ما گر هست وگر نیست تویی منظور من در هر دو عالم مرا بر دنیی و عقبی نظر نیست یکایک تلخی دوران چشیدم ز هجران هیچ شربت تلخ تر نیست اسیر هجر و نومید از وصالم شبم تاریک و امّید سحر نیست همی خواهم که رویت باز بینم جز اینم در جهان کامی دگر نیست دلی خالی نمی بینم ز دردت کدامین دل که خونش در جگر نیست درین میدان سرافرازی کسی راست که او را بیم جان و خوف سر نیست به جز جانان نیاید در دل ما که خلوتخانه است این رهگذر نیست رخ و چشم تو تا غایب شد از چشم من شوریده دل را خواب و خور نیست جلال خسته را از در مکن دور که او را خود جز این در هیچ در نیست جلال عضد یزدی