جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳: چو گل بگشاد لب را در ملاحت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو گل بگشاد لب را در ملاحت زبان بگشاد بلبل در فصاحت گلستان تازه گشت و غنچه بشکفت وقاح الرَّقص و الاطیارُ ناحت سمن هشیار و نرگس خفته مخمور صبا بیدار و گل در استراحت به قانونی دگر شد باغ و بستان صبا تا کرد عالم را مساحت نگارینا قدم نه در گلستان که خندان باد همچون گل صباحت غنیمت دان و کام از عمر برگیر که من باری ندیدم هیچ راحت از آن رخسار و لب حیران بماندم تعالی اللّه زهی حُسن و ملاحت کجا ره در شبستان تو آرم که بادش ره نمی آرد به ساحت جلال ار خون همی بارد عجب نیست که بی خونابه کی باشد جراحت جلال عضد یزدی