جلال عضد یزدی
غزلیات
شمارهٔ ۷: روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا وای از چشم تو زان باده که در داد مرا چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا به وفا با غم سودای تو تا بستم عهد کس از آن عهد ندیده ست دگر شاد مرا ای که از خاک درت یافت دو چشمم آبی می دهد آتش سودای تو بر باد مرا دور روی تو بیفکند ز دستم گل عیش چه توان گفت که از دور چه افتاد مرا باز آن طرّه گیسوی تو یا رب ز چه روی نکند یک نفس از بند غم آزاد مرا پیش سلطان خیال تو کنم بر سر خاک دادخواهان ز غمت تا بدهد داد مرا بیم باشد که ز پس درد برآید نفسم یک نفس گر نرسد ناله به فریاد مرا گفته بودی که شب و روز کنم یاد جلال یاد می دار، که بگذاشتی از یاد مرا جلال عضد یزدی