پروین اعتصامی
قصاید
قصیده شماره ۳۶: با تن دون یار گشتی دون شدی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو بلند آوازه بودی، ای روان با تن دون یار گشتی دون شدی صحبت تن تا توانست از تو کاست تو چنان پنداشتی کافزون شدی بسکه دیگرگونه گشت آئین تن دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی جای افسون کردن مار هوی زین فسونسازی تو خود افسون شدی اندرون دل چو روشن شد ز تو شمع خود بگرفتی و بیرون شدی آخر کارت بدزدید آسمان این کلاغ دزد را صابون شدی با همه کار آگهی و زیر کی اندرین سوداگری مغبون شدی درس آز آموختی و ره زدی وام تن پذرفتی و مدیون شدی نور نور بودی، نار پندارت بکشت پیش از این چون بودی، اکنون چون شدی گنج امکانی و دل گنجور تست در تن ویرانه زان مدفون شدی ملک آزادی چه نقصانت رساند کامدی در حصن تن مسجون شدی هر چه بود آئینه روی تو بود نقش خود را دیدی و مفتون شدی زورقی بودی بدریای وجود که ز طوفان قضا وارون شدی ای دل خرد، از درشتیهای دهر بسکه خون خوردی، در آخر خون شدی زندگی خواب و خیالی بیش نیست بی سبب از اندهش محزون شدی کنده شد بنیادها ز امواج تو جویباری بودی و جیحون شدی بی خریدار است اشک، ای کان چشم خیره زین گوهر چرا مشحون شدی پروین اعتصامی