وحدت کرمانشاهی
غزلیات
شمارهٔ ۲۷: خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه آن روز که از بندگی آزادم کرد ساغر می به کفم داد و ز غم شادم کرد خبر از نیک و بد عاشقیم هیچ نبود چشم مست تو در این مرحله استادم کرد روی شیرین صفتان در نظر آراست مرا ریخت طرح هوس اندر سر و فرهادم کرد عاقبت بیخ و بن هستی ما کرد خراب از کرم، خانه اش آباد که آبادم کرد رفت بر باد فنا گرد وجودم آخر دیدی ای دوست که سودای تو بر بادم کرد بس که فرهاد صفت ناله و فریاد زدم بیستون ناله و فریاد ز فریادم کرد بودم از زمره رندان خرابات ولیک قسمت از روز ازل همدم زهادم کرد وحدت آن ترک کماندار جفاجو آخر دیده و دل هدف ناوک بیدادم کرد وحدت کرمانشاهی