انوری ابیوردی
غزلیات
غزل شماره ۱۲۷: جان وصال تو تقاضا میکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان وصال تو تقاضا می کند کز جهانش بی تو سودا می کند بالله ار در کافری باشد روا آنچه هجران تو با ما می کند در بهای بوسه ای از من لبت دل ببرد و دین تقاضا می کند بارها گفتم که جان هم می دهم همچنان امروز و فردا می کند غارت جان می کند چشم خوشت هیچ تاوان نیست زیبا می کند زلف را گو یاری چشمت مکن کانچه بتوان کرد تنها می کند چند گویی راز پیدا می کنی راز من ناز نو پیدا می کند آتش دل گرچه پنهان می کنم آب چشمم آشکارا می کند آنچنان شوخی که گر گویند کیست کانوری را عشق رسوا می کند گرچه می دانم ولیکن رغم را گویی ای مرد آن به عمدا می کند انوری ابیوردی